رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

دست هامان نرسیده است به هم

شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۲:۳۱ ق.ظ

منِ احساساتی را که می‌شناسید... منِ چشم‌های همیشه پر اشک. منِ همیشه نگران. منِ عاشق چشم‌ها. منِ مرده‌ی دوست داشتن و دوست داشته شدن. من را می‌شناسید؟

من همانم که عاشق دید و بازدیدم و لبخند زدن و دست‌ها را به گرمی فشردن. عاشق در آغوش گرفتن و در آغوش حرف زدن. عاشق بیرون رفتن و کمک کردن و قدم زدن...

اما این روزها...  این روزها جور دیگری شده‌اند. هر کدام باید دور خود حصاری بسازیم. حبابی شاید... برویم درون حباب های خود ساخته، به خودمان فکر کنیم و خودمان و خودمان و عزیزان و اطرافیان. تا ایمن باشیم. تا آلوده نشویم.

من را که می‌شناسید... من توان دوری ندارم. بی تاب می شوم. یک بی تاب کم حافظه که حباب فرضی و نکات ایمنی را فراموش می‌کند و دلش می‌خواهد دست ها را بفشارد. آدم‌ها را ببوسد. آغوش‌ها را تنگ تر کند.

من تاب این روزها را ندارم. تحمل دست‌هایی که از هم گریزانند برایم ممکن نیست...

امان از این روزهای سرتاسر درد...

سرتاسر امتحان...

 

 

 

۹۸/۱۲/۱۰
مهدیه عباسیان

تمرین نوشتن

نظرات  (۲)

۱۰ اسفند ۹۸ ، ۰۲:۴۵ تبارک منصوری

وقتی به اتفاقات سختی که توی این چند سال از سر گذروندیم فکر میکنم،به خودم میگم واقعا از این بدترش هم هست و قراره سرمون بیاد؟

اما خب ما را به سخت جانی خود این گمان نبود...هنوز هستیم و در جریانیم و کلا جنس بشر همینه ،در آزمون و ابتلا و رنج...دعا کنیم از دل این اتفاقات ،خدا درِ حکمتی ،بینشی،مکاشفه ای چیزی  به رویمان باز کند...هیچ چیز بی حکمت نیست.

پاسخ:
موافقم... گاهی فکر میکنم از پس این اتفاق دیگه بر نمیام ولی همینطور ادامه داره...

این چند وقت همش فکر میکنم که چرا برای سر زدن بهت اینقدر تنبلی کردم که دیگه تا مدتها نشه. من با پشت گوش انداختن خیلی چیزا رسیدم به این دوران و حالا میفهمم خیلی فرصتهای زندگی همیشه منتظر نمیمونن تا با حوصله بند کفشامونو پاپیونی و متقارن ببندیم بعد شروع کنیم.

به امید روزای قشنگ و دیدنت، بغل کردن و بوسیدنت

پاسخ:
نرگس عزیزم... بی نهایت دلتنگم و من هم خیلی از ندیدنت ناراحتم...
به امید اون روز.
به امید خنده های باهم.

حتی با اینکه حس کنم کنارت چاق ترین مهدیه دنیام :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">