رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۱۸۰ مطلب با موضوع «ادبیات» ثبت شده است

عنوان: آبشوران
نویسنده: علی اشرف درویشیان
نشر:  چشمه
تعداد صفحات: 128
سال نشر: چاپ ششم

علی اشرف درویشیان را چند سالی است که می‌شناسم. یادم می‌آید یکی از دوستان کتابخوان معرفی‌اش کرد و تاکید کرد که باید هرآنچه که نوشته است را خواند. نام او در ته ذهنم ته‌نشین شد و در این روزهای بی‌حوصلگی و تنهایی خودی نشان داد. نوشته‌های علی اشرف درویشیان من را یاد هوشنگ مرادی کرمانی می‌اندازد. همان صمیمیت و سادگی، همان روزهای کودکی و همان قلم دلنشین کنارهم جمع شده‌اند تا از آنچه تجربه کرده است بگوید.

 

- اوایل بهار یا اواخر پاییز که آسمان را بر سیاهی می‌پوشاند، بابام از میان اتاق می‌نالید که: «خدایا غضبت را از ما دور کن». ولی خدا به حرف بابام گوش نمی‌کرد، سیل می‌آمد، خشمگین می‌شد. می‌شست و می‌رفت.

- یک چیزی میان گلویم پایین و بالا رفت. از گلویم بالا آمد. آمد توی صورتم و از چشم‌هایم بیرون آمد و صورتم را گرم کرد. با پشت دستم صورتم را پاک کردم. شوری اشک در ترک های پشت دستم دویید و گزگز کرد.

- جیغ‌های دلخراش اصغر همیشه در گوشم خواهد بود. این جیغ‌ها تا ابد مرا بیدار نگه خواهد داشت و مرا بر ضد آنکه همیشه خرجیش آماده است، آنکه شکمش مثل زالو پر است و کاری نمی‌کند که همه خرجی داشته باشند، خواهد شوراند. بر ضد آنکه گوشش کر است و جیغ های اصغر را نمی‌شوند، ناله‌های ننه را نمی‌شنود و بر ضد آنکه نفهمید و ندانست و نخواست بداند که چرا همیشه زیر چشم ننه ام از درد کبود بود، همیشه گیسویش شانه نزده و آشفته و پر درد و همیشه گرسنه بود، تا ما نیم سیر باشیم.

 

* در طول مطالعه زمان را فراموش می‌کردم. و چه چیزی بهتر از این...

 

 

۱ نظر ۰۲ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۴۸
مهدیه عباسیان

عنوان: وضعیت بنفش
نویسنده: امیررضا مافی
نشر:  چشمه
تعداد صفحات: 95
سال نشر: چاپ اول 1394

اگر بخواهم خلاصه در مورد این کتاب بگویم، تنها باید به «روایت‌های مختلف و جالب در مورد یک واقعه» بسنده کنم. جدا از داستان و محتوا و مفهوم، نوع بیان و داستان‌سرایی توجه مخاطب را به خود جلب و تعلیق لازم را ایجاد می‌کند. امیررضا مافی دانش‌آموخته فلسفه است و در نتیجه آفریدن چنین تو در تویی و چنین زوایای دیدی را می‌توان از او انتظار داشت.

 

- چکه چکه قطراتی است که به زمین می‌ریزند. تا صبح دنده به دنده می‌شود. صبح، دنده‌ی ماشین را عوض می‌کند. مرد عوضی از لای پنجره شماره‌اش را می‌اندازد داخل ماشین. ماشین پنچر می‌شود. دست‌هایش سیاه. سیاه قلمی در کیفش دارد که دیشب کشیده؛ مثل همان سیگار کنت و جای رژ که روی فیلترش کلیشه شده است. چرخ را جا می‌اندازد، ماشین را راه.

- گمان من این است که مولف در حال جان دادن است،  هر سطری که می‌نویسد یک دکمه از جانش جدا می‌گردد و دست آخر با اتمام اثر می‌میرد و متن بدون داشتن هیچ قیمی متکثر می‌گردد.

 

* بازی با کلمات را در اولین بریده‌ای که گذاشتم، دیدید؟ من خوشم آمد و لذت بردم...

** از آنچه در این کتاب اتفاق افتاده هیچ نگفتم، چون تمام داستان را می‌توان در یک خط توضیح داد. از نظر من این کتاب تماما توصیف است و تغییر زاویه دید.

 

 

۱ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۴۸
مهدیه عباسیان

عنوان: کتابخانه عجیب
نویسنده: هاروکی موراکامی
مترجم: بهرنگ رجبی
نشر:  چشمه
تعداد صفحات: 92
سال نشر: چاپ اول 1393

موراکامی را دوست دارم. چون محدود به چارچوب‌ها نیست. چون باعث می‌شود بتوانی به گونه‌ای نو نگاه کنی، فکر کنی و عمیق شوی. ردپای کتاب و کتابخانه‌ها در داستان‌های موراکامی من را مست و از خود بی‌خود می‌کند، ذوق می‌کنم، هیجان‌زده می شوم و کتاب را می‌بلعم...

کتابخانه عجیب رمانی کوتاه با چهار شخصیت است، شخصیت‌هایی که به گمانم هم می‌توان به آن ها نگاهی ظاهری داشت و هم نگاهی عمیق‌تر، زیرا می‌توانند نمادهایی از مفاهیم مختلف باشند و حرف‌های بیشتری را ورای این 92 صفحه منتقل کنند. داستان در مورد پسری است که به دنبال کتابی با موضوعی خاص در هزارتوی یک کتابخانه گرفتار می شود. داستانی حتی به ظاهر مناسب برای نوجوانان، اما در واقع برای بزرگسالان...

 

- این جا تک و تنها ساعت دو صبح در تاریکی دراز می‌کشم و به سلول زیرزمین کتابخانه هه فکر می‌کنم. به اینکه تنها بودن چه حسی دارد، و به عمق ظلمتی که در برم گرفته. ظلمتی به سیاهی شبِ ماه ِ نو.

 

* دلم برای کتاب کافکا در کرانه تنگ شد. اگر این همه کتاب نخوانده در کتابخانه هر روز در حال زل زدن به من نبودند، حتما دوباره و چندباره می خواندم‌اش.

 

 

 

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۰۱
مهدیه عباسیان

عنوان: حواس پرتی مرگبار
نویسنده: جین واینگارتن
مترجم: مجتبی هاتف
نشر:  ترجمان علوم انسانی
تعداد صفحات: 112
سال نشر: چاپ اول 1397

جین واینگارتن روزنامه‌نویس است و بخاطر دو جستاری که در این کتاب آورده شده‌اند، برنده جایزه پولیتز شده است. دو جستار «مرواریدهای قبل صبحانه» و «حواس‌پرتی مرگبار» به مهمترین عادت‌های انسان در دوران مدرن اشاره می‌کند: همیشه در عجله بودن و حواس‌پرتی. در مقدمه تمام آنچه که قرار است در طول کتاب فهمیده شود، آورده شده است. مرواریدهای قبل صبحانه در مورد نوازنده‌ای مشهور است که یک روز را در ایستگاه مترو به نوازندگی می‌پردازد و هیچ کس متوجه او نمی‌شود و حواس پرتی مرگبار درباره والدینی است که کودکان خود را در ماشین فراموش می‌کنند و سپس درحالی که مرده‌اند با آن ها مواجه می‌شوند. پرداختن به کلیت ماجرا در مقدمه به نظرم به این دلیل است که مسئله مهم‌تر از این حرف هاست و هدف این جستارها تحلیل و کندوکاو هر یک از این وقایع است.

 

- اسم آهنگی که او گوش می‌داد «جاست لایک هون» بود از یک گروه راک انگلیسی به نام « د کیور». البته آن آهنگ فوق‌العاده است، اما معنای آن چندان شفاف نیست و اینترنت پر شده از متن‌هایی که می‌کوشند آن را واکاوی کنند. برخی از آن‌ها خیلی از موضوع دور شده‌اند، اما برخی دیگر درست رفته‌اند سراغ اصل موضوع: این آهنگ از جدایی عاطفی غم‌انگیز حرف می‌زند. مردی زن رویاهایش را یافته ولی نمی‌تواند عمق احساساتش را به او ابراز کند تا اینکه او را از دست می‌دهد. این آهنگ از غفلت از زیبایی چیزی می‌گوید که به سادگی جلوی چشم‌مان است.

- حافظه نوعی ماشین است، ماشینی که بی‌نقص نیست. ذهن خودآگاه ما کارها را بر اساس اهمیت اولویت‌بندی می‌کند، اما حافظه ما این کار را در سطح سلولی انجام نمی‌دهد. اگر قابلیت فراموش کرد گوشی‌تان را دارید، پس احتمالا قابلیت فراموش کردن کودکتان را نیز دارید.

 

* بر اساس این کتاب غفلت یکی از ویژگی‌های اصلی انسان امروز است. چه ویژگی دردناکی...

** از مطالعه لذت بردم و البته بسیار هم ترسیدم. ترس از امکان فراموش کردن کودکی که ندارم آن قدر شدید بود که حس می‌کنم هیچ‌وقت نمی‌توان چنین والدینی را درک کرد و فهمید. آن هم برای کاری که در آن هیچ قصدی نداشته‌اند.

*** چقدر کتاب های انتشارات ترجمان علوم انسانی را دوست دارم...

 

 

۰ نظر ۳۱ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۴۴
مهدیه عباسیان

عنوان: گرسنگی، سرگذشت بدن من
نویسنده: رکسان گی
مترجم: میعاد بانکی
نشر:  کوله پشتی
تعداد صفحات: 272
سال نشر: چاپ اول 1397

برای منی که تپل به دنیا آمدم و تا به این جای زندگی یا درگیر اضافه وزن بوده‌ام و یا در حال رژیم، کتاب گرسنگی بیشتر قابل درک است. اما نویسنده این کتاب کسی است که خودش تصمیم می‌گیرد به دلیل اتفاق ناگواری که در نوجوانی برایش افتاده، هر روز چاق و چاقتر و بسیار چاقتر شود. این کتاب شرح حالی است از آنچه باعث شده رکسان گی چنین تصمیمی بگیرد، با بدن فربه خود اقدام به محافظت از خود کند. بیوگرافی‌ها معمولا در مورد افتخارات هستند. در مورد آنچه افراد به دست آورده‌اند، ولی در این کتاب به چیزهایی که از دست رفته‌اند می‌پردازد. توضیحاتی دردناک، اما لازم؛ تا بدانیم کوچکترین برخورد و عکس العمل‌مان، حتی نیم‌نگاهی کوتاه به یک فرد می‌تواند چه نتایجی داشته باشد...

 

- رازهایم را می‌بلعیدم و بدنم را حجیم و ویران می‌کردم. راه‌هایی یافته بودم تا از دید عموم مخفی شوم، تا پیوسته به ولعی که سیری‌ناپذیر بود غذا بدهم- ولعی برای متوقف کردن آسیب دیدن.

- این دروغ بزرگی است که لاغری با شان برابر بشماریم. بدون شک، این دروغ متقاعد کننده‌ای‌ست چون صنعت کاهش وزن رونق دارد. زن‌ها می‌کوشند تا به تسلیم شدن در برابر میل جامعه ادامه دهند. زن‌ها به گرسنگی ادامه می‌دهند. و من هم ادامه می‌دهم.

- گاهی اوقات افرادی که فکر می‌کنم نیتشان خوب است می‌گویند چاق نیستم. چیزهایی می‌گویند مانند «این حرف رو درباره خودت نزن»، چون «چاقی» را چیز شرم آوری می‌دانند، چیزی توهین‌آمیز، در حالی که من چاقی را حقیقت بدنم می‌دانم. وقتی از آن واژه استفاده می‌کنم به خودم توهین نمی‌کنم. دارم خودم را توصیف می‌کنم. این مدعیان بی شرمانه دروغ می‌بافند و می‌گویند تو چاق نیستی، یا تعریف‌های بیخودی پیشکش می‌کنند... گویی نمی‌توانم چاق باشم و در عین حال چیزهایی که آن ها به عنوان خصوصیات باارزش می‌شمارند دارا باشم.

- همیشه از خودم می پرسم که التیام یافتن به راستی چه شکلی ست- التیام جسمانی و التیام روانی. مجذوب این اندیشه‌ام که ذهن، که روح و روان می‌توانند به همان نظمی که استخوان‌ها التیام می‌یابند، التیام یابند. که اگر برای مدتی به درستی بی‌حرکت بمانند، قدرت اولیه‌شان را دوباره به دست می‌آوردند.

- نوشتن این کتاب سخت‌ترین کاری است که تا به حال انجام داده‌ام. اینکه خودم را در معرض آسیب‌پذیری قرار دهم کار آسانی نبود. مواجهه با خودم و اینکه زندگی در بدنم چگونه بوده است کار آسانی نبود. ولی این کتاب را نوشتم چون احساس کردم لازم است.

 

* هرچند که برخی از مطالب دائما تکرار می‌شد، اما این کتاب برایم جزو کتاب‌های مفیدی بود که از خواندنش خوشحالم...

 

 

۰ نظر ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۳۰
مهدیه عباسیان

عنوان: حرمسرای قذافی
نویسنده: آنیک کوژان
مترجم: بیژن اشتری
نشر:  ثالث
تعداد صفحات: 364
سال نشر: چاپ اول 1397

بنظرم نام کتاب به اندازه کافی گویاست. کتابی سراسر درد، رنج و غم از وقایعی که در لیبی اتفاق افتاده است...

 

- پس دو نوع جنایت داریم: جنایت‌هایی که باید محکوم کرد و جنایت‌هایی که باید همچون رازهای کوچک کثیف پنهانشان کرد. پس برخی از قربانیان خوب و شریف هستند و برخی دیگر بد و مایه خجالت. برخی قربانیان را باید مورد لطف و تقدیر قرار داد و به آن ها غرامت پرداخت و برخی دیگر را که دردسر سازند باید مشمول قانون "ورق زدن تاریخ" کرد.

 

* حجم غمی که در هنگام مطالعه تجربه کردم، وصف‌ناپذیر است.

 

 

۲ نظر ۱۸ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۵۸
مهدیه عباسیان

عنوان: زمستان فصل مردن نیست
نویسنده: فرشته نوبخت
نشر: کوله پشتی
تعداد صفحات: 168
سال نشر: چاپ اول 1395

فرشته نوبخت در این کتاب به شرح برش‌هایی از زندگی روزمره چند زن آسیب‌دیده در جایگاه‌هایی مختلف پرداخته است و آن‌ها را در دل یک رمان در کنار هم قرار داده است.

 

- احساس پوچی و حماقت مثل خون راه افتاد در جانم. از همان لحظه‌ی اول که دستش را گرفتم بردم توی دیزی‌سرا، داشتم سنگی را در تاریکی پرتاب می کردم. اما بعد از آن گفت‌وگو، که ثریا همچنان در تاریکی نشسته بود و با آن انگورهای لهیده لیچ و نگاه بی اعتماد تماشایم می‌کرد نمی‌خواستم به بن‌بست برسم. نه سنگی بود، نه تاریکی. بارقه‌ای تابیده بود و انگار چیزی بر من عیان شده بود که هنوز نمی‌دانستم چیست، اما دعوت می‌کرد مرا به زدن در دلِ تاریکی.

 

* از آن کتاب‌هایی بود که موضوع جالبی داشت اما به نظرم می توانست عمیق‌تر توشته شود و به جنبه‌های بیشتری بپردازد.

 

 

۰ نظر ۰۶ بهمن ۹۸ ، ۱۴:۴۴
مهدیه عباسیان

عنوان: مثل خون در رگ های من
نویسنده: احمد شاملو
نشر: چشمه
تعداد صفحات: 173
سال نشر: چاپ بیست و سوم 1398

خواندن شرح حال افراد بزرگ برایم جذاب است. و چه چیزی جذاب تر از خواندن یادداشت‌ها و نامه‌های شاعری که در تمام روزهای ابتدای جوانی همراهم بوده است...

 

- کاش می‌دانستی که حاضرم به جای هر دقیقه که با من از قلبت سخن بگویی، یک سال از عمرم را بدهم.

 - برای چه او به قدر من شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟

 و افسوس که این سوال فقط یک جواب می‌تواند داشته باشد و آن جواب چنین است: «برای این که او معشوق است نه عاشق»

- عشق بزرگ ترین خصلت انسان است، پس من که چنین عشق بزرگی در دل دارم چرا بزرگ‌ترین مرد دنیا نباشم؟

- می‌گویم «تو را دوست دارم.» در این کلام بزرگی که روح‌ها و تن‌های ما را برای همیشه یکی می‌کند، بر کلمه تو تکیه می‌کنم نه بر لغت دوست داشتن. زیرا که در این جا آنچه شایان اهمیت است؛ تو است. تو را دارم و برای آن که بدانی درباره تو چه می‌اندیشم، از دوست داشتن، از این لغت بزرگ مدد می‌گیرم.

 

* با خواندن این کتاب اطلاعات جالبی را در مورد شاملو به دست آوردم و لذت هم بردم.

** قطعی اینترنت چند هفته گذشته فرصت خوبی برای بریدن از دنیا و فرصتی عالی برای مطالعه بود. کتاب‌هایی را که خواندم به مرور با شما به اشتراک می‌گذارم.

 

 

۱ نظر ۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۶:۲۲
مهدیه عباسیان