رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۱۲۳ مطلب با موضوع «نویسندگان ایرانی» ثبت شده است

عنوان: نامه های بلوغ
نویسنده: علی صفائی حائری
نشر:  لیله القدر
تعداد صفحات: 264
سال نشر: چاپ یازدهم 1391

علی صفائی حائری هنگامی که فرزندانشان به سن تکلیف می‌رسند، نامه‌هایی برای آن‌ها می‌نویسد و در هر نامه به نکات مهمی در مورد دین، زندگی و تمام جنبه‌های آن می‌پردازد. سپس از آن‌ها می خواهد این نامه‌ها را با هم به اشتراک بگذارند تا همگی بتوانند از مطالب بیان شده بهره‌مند شود.
 

 

- تو فردا ساعت چهار و نیم بعدازظهر شانزدهم ذی‌القعده الحرام، به سرزمین بالغ عمرت می‌رسی. می‌توانی فردا را جشن بگیری که مخاطب ندای خدا و طرف حساب او شده‌ای. تو کرامت تکلیف را بر دوش می‌گیری؛ پس مواظب باش که کرامت تکلیف، غرامت مجازات را هم دارد.

- بهترین زندگی، آن نیست که تو در کنار نعمت و قدرت و یا بهره مند از عنایت‌های حق و حضور او باشی. زندگی تمام، زندگی کسی است که زاینده است و سازنده و دیگران از وجود آن بهره مند هستند.

 

 

* حدودا سه یا چهار سال پیش مطالعه این کتاب را شروع کردم. زمانی که به نامه‌ای که خطاب به مهدیه نوشته شده بود، متوقف شدم. مدت ها درگیر مطالب بیان شده و کند و کاو در مورد آن‌ها بودم. ماه رمضان امسال دوباره سراغ کتاب رفتم. بخش هایی از ابتدا را بازخوانی کردم و به بخش های باقی مانده پرداختم و به فکر فرو رفتم.

به دخترهای نه ساله و  پسرهای پانزده ساله هنگام مواجه شدن با این نامه ها فکر کردم. به عین صاد فکر کردم که تا پانزده سالگی بسیاری از کتاب های مهم ادبیات را خوانده بوده است و راهش را مشخص کرده بود... و به خودم، در آخرین ماه های بیست و هشت سالگی که چقدر درک کامل این مطالب برایم سخت است...

 

 

 

۲ نظر ۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۹:۵۰
مهدیه عباسیان

عنوان: قدیس
نویسنده: ابراهیم حسن‌بیگی
نشر:  نیستان
تعداد صفحات: 300
سال نشر: چاپ هفتم 1396

ابراهیم حسن‌بیگی را نمی‌شناسم. اما همراه شدن اسم نشر نیستان با عنوان قدیس و علی در دل آن باعث می‌شود دلم بخواهد خودم را به کتاب بسپارم. ابراهیم حسن‌بیگی در این کتاب به امام علی (ع) پرداخته است. اما در داستانی جذاب و از زاویه دید کشیشی مسیحی، طوری که کشش و تعلیق لازم را برای بیشتر دانستن در دل و ذهن مخاطب نیز ایجاد می کند.

 

- کشیش گفت: ملت ها و دولت های اسلامی مانند کسانی هستند که گنج گران‌بهایشان را دفن کرده‌اند یا اساسا از آن خبر ندارند. گمان می‌کنم آن‌ها هم علی را نمی‌شناسند.

- کتاب غذای روح آدمی است. زمانی برای خودت در نظر بگیر و مطالعه کن؛ مخصوصا زندگی‌نامه افراد بزرگ و نامدار جهان را بخوان و الگوی زندگی‌ات قرار بده. اگر تنها به یک ماشین بزرگ پول‌ساز تبدیل شوی، مثل هر ماشین دیگری فرسوده خواهی شد و ماشین‌های مدل بالاتر جایت را می‌گیرند.

 

* هرچند که ما از امام علی نسبتا زیاد می‌دانیم، اما این کتاب برایم جالب و مفید بود. در این شب‌ها که بی‌خواب می‌شوم، نوع روایت کتاب به اندازه‌ای برایم هیجان انگیز بود که منتظر باشم زمان مطالعه‌اش فرا برسد.

 

 

 

 

۱ نظر ۰۴ تیر ۹۹ ، ۱۷:۳۰
مهدیه عباسیان

عنوان: وضعیت بنفش
نویسنده: امیررضا مافی
نشر:  چشمه
تعداد صفحات: 95
سال نشر: چاپ اول 1394

اگر بخواهم خلاصه در مورد این کتاب بگویم، تنها باید به «روایت‌های مختلف و جالب در مورد یک واقعه» بسنده کنم. جدا از داستان و محتوا و مفهوم، نوع بیان و داستان‌سرایی توجه مخاطب را به خود جلب و تعلیق لازم را ایجاد می‌کند. امیررضا مافی دانش‌آموخته فلسفه است و در نتیجه آفریدن چنین تو در تویی و چنین زوایای دیدی را می‌توان از او انتظار داشت.

 

- چکه چکه قطراتی است که به زمین می‌ریزند. تا صبح دنده به دنده می‌شود. صبح، دنده‌ی ماشین را عوض می‌کند. مرد عوضی از لای پنجره شماره‌اش را می‌اندازد داخل ماشین. ماشین پنچر می‌شود. دست‌هایش سیاه. سیاه قلمی در کیفش دارد که دیشب کشیده؛ مثل همان سیگار کنت و جای رژ که روی فیلترش کلیشه شده است. چرخ را جا می‌اندازد، ماشین را راه.

- گمان من این است که مولف در حال جان دادن است،  هر سطری که می‌نویسد یک دکمه از جانش جدا می‌گردد و دست آخر با اتمام اثر می‌میرد و متن بدون داشتن هیچ قیمی متکثر می‌گردد.

 

* بازی با کلمات را در اولین بریده‌ای که گذاشتم، دیدید؟ من خوشم آمد و لذت بردم...

** از آنچه در این کتاب اتفاق افتاده هیچ نگفتم، چون تمام داستان را می‌توان در یک خط توضیح داد. از نظر من این کتاب تماما توصیف است و تغییر زاویه دید.

 

 

۱ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۴۸
مهدیه عباسیان

عنوان: برای مهمانی خدا آماده شویم
نویسنده: علیرضا پناهیان
نشر: عصر بیان معنوی
تعداد صفحات: 80
سال نشر: چاپ پنجم 1397

این روزها به بهتر بهره بردن زیاد فکر می‌کنم. بهره بردن حداکثری از همه چیز و همه کس و همه‌ی لحظات. این روزها این موضوع که نمی‌دانیم تا کی خواهیم بود، پر رنگتر شده و تلاش برای مفید بودن و زندگی را واقعا زندگی کردن هم بیشتر...

در همین راستا، جملات ساده، صمیمی و قابل تامل این کتاب می‌تواند تلنگر خوبی برای عمیق شدن درباره ماهی باشد که پیش رو داریم. 

 

- کاش قصه به همین جا ختم می‌شد، بیچارگی از آنجا آغاز شد که او هم «یحیی و یمیت» است و هم «یمیت و یحیی» است. پس آن گاه شما را پس از اینکه برایش مردید، زنده می‌کند و باز می‌کشد. سپس زنده می‌کند و می‌کشد. هر بار به دلایلی و هر نوبت با وسیله‌ای.

- اگر در ضیافت آشنایی حاصل نشد بهتر است خود را معطل نکنیم و شغل دیگری غیر از آدم بودن اختیار کنیم. وقتی در خانه‌ایم و به خدمت صاحب‌خانه نمی‌رسیم، می‌خواهید در خیابان از شرم حضورش به او خدمت کنیم؟

- اگر رمضان اوج خوب بودن ماست و ما معمولا در غیر رمضان وضعیتی بهتر از رمضان را پیدا نمی‌کنیم، و هر نمره‌ای که در رمضان دریافت می‌کنیم در غیر رمضان کمتر از آن را خواهیم گرفت، اینکه مبادا سقف پروازی ما پایین بیاید و اوج آدمیت ما کم باشد... یقینا با بلند نظری و همت والا منافات دارد.

 

* لذت بردم...

 

 

۲ نظر ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۱۹:۱۹
مهدیه عباسیان

عنوان: زمستان فصل مردن نیست
نویسنده: فرشته نوبخت
نشر: کوله پشتی
تعداد صفحات: 168
سال نشر: چاپ اول 1395

فرشته نوبخت در این کتاب به شرح برش‌هایی از زندگی روزمره چند زن آسیب‌دیده در جایگاه‌هایی مختلف پرداخته است و آن‌ها را در دل یک رمان در کنار هم قرار داده است.

 

- احساس پوچی و حماقت مثل خون راه افتاد در جانم. از همان لحظه‌ی اول که دستش را گرفتم بردم توی دیزی‌سرا، داشتم سنگی را در تاریکی پرتاب می کردم. اما بعد از آن گفت‌وگو، که ثریا همچنان در تاریکی نشسته بود و با آن انگورهای لهیده لیچ و نگاه بی اعتماد تماشایم می‌کرد نمی‌خواستم به بن‌بست برسم. نه سنگی بود، نه تاریکی. بارقه‌ای تابیده بود و انگار چیزی بر من عیان شده بود که هنوز نمی‌دانستم چیست، اما دعوت می‌کرد مرا به زدن در دلِ تاریکی.

 

* از آن کتاب‌هایی بود که موضوع جالبی داشت اما به نظرم می توانست عمیق‌تر توشته شود و به جنبه‌های بیشتری بپردازد.

 

 

۰ نظر ۰۶ بهمن ۹۸ ، ۱۴:۴۴
مهدیه عباسیان

عنوان: هفته چهل و چند
دبیر مجموعه: فاطمه ستوده
نشر: اطراف
تعداد صفحات: 278
سال نشر: چاپ ششم 1398

هفته چهل و چند کتابی روایت محور و تجربه گونه است. تجربه چندین مادر از مادر شدن و مادری کردن و چگونه خود را در این وادی یافتن. روایت سختی‌ها، انتخاب‌ها، مشغله‌ها و دغدغه‌ها از دیدگاه تازه مادران کتاب را جذاب می‌کند و زوایای جالبی را به آدم می‌آموزد. آن‌قدر از خواندن این کتاب لذت بردم که جرعه جرعه روایت‌ها را می‌نوشیدم تا مبادا تمام شود. و مطمئنم که این کتاب برایم جزو آن دسته از کتاب‌هایی است که حتما دوباره سراغش می‌روم.

 

- بچه، مادر ِ همیشه نگران شکم نمی‌خواست. دوستی می‌خواست که بتواند باهاش حرف بزند و همراهی می‌خواست که کنارش باشد.

- مگر قرار است هر رفتاری که مطلوب عمومی است و همه آن را درست می دانند رفتار درستی باشد؟ ترجیح می دادم دیرتر دستشویی رفتن را یاد بگیرد، بعضی شب ها مسواک نزده بخوابد و یک سری عادت‌های غلط دیرتر از سرش بیفتد ولی وقتی بزرگ شد بیتواند بین رفتار عمومی مورد تایید و کار درستی که خودش تشخیص داده، دومی را انتخاب کند.

- مادری مهارتی کسب کردنی است که به تعداد فرهنگ ها و جوامع متنوع و متکثر می شود. فهمیدم برعکس روان شناسی که تزهای واحدی برای تربیت در همه جای دنیا تعریف می کند، مادریِ جامعه شناختی، مادریِ آموختنی است، مادریِ نسبی است، مادری در حال رشد است.

- هر دانه ای که در کودک بکاری، چه بخواهی و چه نخواهی روزی سبز خواهد شد؛ چه چیزی ترسناک تر از دانه فشار؟

 

* انتخاب بخش هایی از متن روایت ها کار سختی بود. دلم می خواست بنشینم و تمام کتاب را برای‌تان بخوانم.

** روایت ها به ترتیب به قلم این افراد است: آصفه آصف‌پور، فاطمه ابوترابیان، امیلی امرایی، زینب بحرینی، شهلا بهادری، فاطمه جناب اصفهانی، نیره حاتمی‌کیا، فاطمه حجوانی، رضوان خرمیان، فاطمه ستوده، سوده شبیری، فاطمه صالحی، نرگس عزیزی، مریم فردی، زهرا کاردانی، ضحی کاظمی، نورالهدی ماه‌پری، منصوره مصطفی‌زاده، نسیبه میرباقر، مرجان هاشمی

*** باز هم همان جمله معروف، بخوانید و یاد بگیرید و لذت ببرید...

 

 

۱ نظر ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۰۲
مهدیه عباسیان

عنوان: مثل خون در رگ های من
نویسنده: احمد شاملو
نشر: چشمه
تعداد صفحات: 173
سال نشر: چاپ بیست و سوم 1398

خواندن شرح حال افراد بزرگ برایم جذاب است. و چه چیزی جذاب تر از خواندن یادداشت‌ها و نامه‌های شاعری که در تمام روزهای ابتدای جوانی همراهم بوده است...

 

- کاش می‌دانستی که حاضرم به جای هر دقیقه که با من از قلبت سخن بگویی، یک سال از عمرم را بدهم.

 - برای چه او به قدر من شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟

 و افسوس که این سوال فقط یک جواب می‌تواند داشته باشد و آن جواب چنین است: «برای این که او معشوق است نه عاشق»

- عشق بزرگ ترین خصلت انسان است، پس من که چنین عشق بزرگی در دل دارم چرا بزرگ‌ترین مرد دنیا نباشم؟

- می‌گویم «تو را دوست دارم.» در این کلام بزرگی که روح‌ها و تن‌های ما را برای همیشه یکی می‌کند، بر کلمه تو تکیه می‌کنم نه بر لغت دوست داشتن. زیرا که در این جا آنچه شایان اهمیت است؛ تو است. تو را دارم و برای آن که بدانی درباره تو چه می‌اندیشم، از دوست داشتن، از این لغت بزرگ مدد می‌گیرم.

 

* با خواندن این کتاب اطلاعات جالبی را در مورد شاملو به دست آوردم و لذت هم بردم.

** قطعی اینترنت چند هفته گذشته فرصت خوبی برای بریدن از دنیا و فرصتی عالی برای مطالعه بود. کتاب‌هایی را که خواندم به مرور با شما به اشتراک می‌گذارم.

 

 

۱ نظر ۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۶:۲۲
مهدیه عباسیان

عنوان: معسومیت
نویسنده: مصطفی مستور
نشر: مرکز
تعداد صفحات: 192
سال نشر: چاپ اول 1398

از زمانی که متوجه می‌شوم مستور کتاب جدیدی نوشته، تا وقتی که آن را می‌خرم و می‌خوانم، دو روز بیشتر طول نمی‌کشد. دلم می‌خواهد کتاب را یک نفس بخوانم ولی دوست ندارم تمام شود. پس اندکی می خوانم و اندکی صبر می‌کنم، اندکی فکر می‌کنم و دوباره سراغش می‌روم. اما این روند دوام چندانی ندارد و آخر هم کتاب یک نفس خوانده می‌شود و من را مواجه می‌کند با علامت سوال‌هایی شناور در ذهن.

معسومیت روایتی است از زندگی دو دوست که جهان‌بینی‌های خاص خود را دارند. مازیار، فردی که چند کلاس بیشتر درس نخوانده به پیشنهاد اردلان تصمیم می‌گیرد بازه‌ای از زندگی‌شان را مکتوب کند. در سراسر کتاب غلط‌های املایی فاحشی به چشم می‌خورند، که با تصویری که مستور برایمان از مازیار ساخته است نباید عجیب باشد. اما هست. چرا که مازیار فردی کتاب‌خوان است، نمایشنامه می‌نویسد اما فارغ از ظاهر نوشتاری کلمات تنها به روایت آنچه تجربه کرده‌اند می‌پردازد.

 

- اردی می‌گه با نوشتن و خوندن این کتاب می‌شه از شر خیلی چیزها راحت شد. می‌گه نوشتن مثل باز کردن یه دمل چرکی می‌مونه؛ درد داره اما راحتت می‌کنه. چرند می‌گه. به خدا چرند می‌گه. این حرف از بیخ و بن مزخرفه. به نظر من نوشتن مثل چنگال کشیدن روی جاییه که از آب جوش یا روغن داغ حسابی سوخته و از سوختگی ورم کرده و حتی یه ثانیه هم نمی‌تونی دردش رو تحمل کنی. راحتی کجا بود؟

- من عاشق زینت‌آلات زن ها هستم. انگار دست‌بند و انگشتر و گردن‌بند و گوشواره‌ی اون‌ها رو که می‌بینم خیالم راحت می‌شه که دنیا هنوز نمرده.

 

* در مورد تمام کتاب‌های مستور نظرات موافق و مخالف زیادی وجود دارد و تا آنجا که من خواندم و جستجو کردم، در مورد این کتاب نظرات مخالف زیادتری هست. فارغ از نظر دیگران، می‌توانم این طور بگویم که این کتاب از چند نظر برایم جالب بود. اول اینکه شخصیت‌های جدیدی در آن به وجود آمده بودند. دوم اینکه ردپای کمرنگی از نادر فارابی (که من چقدر دوستش داشتم) در این کتاب وجود دارد. سوم اینکه این روایت قهرمانی ندارد. هیچ کس بار داستان را به دوش نمی‌کشد. چهارم اینکه انگار مستور از فردی کم‌سواد کمک گرفته تا با نگاهی به ظاهر سطحی مسائلی را مطرح کند. فردی که به جای نتیجه‌گیری کردن برای ما، در تمام طول داستان با زبان نه‌چندان مودبانه و املای ضعیف خود تنها سوال مطرح می‌کند و در دل آن‌ها حرف‌های مهمی را نیز منتقل می‌کند.

** نمی توانم بگویم این کتاب را مانند آثار دیگر مستور دوست داشتم، ولی بدون شک دوستش داشتم.

*** مستور برای من خیلی خاص است و به طرز عجیبی آنچه می‌نویسد، دغدغه‌اش را دارد و در دل نوشته‌هایش موج می‌زند را دوست دارم و می‌فهمم.

**** پس از سال‌ها، مشکل نیم‌فاصله‌ گذاری که با آن درگیر بودم، رفع شد. :)

 

 

۲ نظر ۲۱ آبان ۹۸ ، ۰۶:۴۳
مهدیه عباسیان