رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۸۳ مطلب با موضوع «نویسندگان خارجی» ثبت شده است

دیدن دختر صددرصد دلخواه

عنوان: دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل
نویسنده: هاروکی موراکامی
مترجم: محمود مرادی
نشر: ثالث
تعداد صفحات: 132
سال نشر: چاپ سوم 1389

موراکامی نوسنده ای خاص است. نویسنده ای که نمی توان او را به سبک و قالب خاصی محدود کرد و شاید همین موضوع دلیلی برای طیف وسیع خوانندگان و طرفداران او باشد. دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل مجموعه 7 داستان کوتاه ( بید نابینا، زن خفته - سال اسپاگتی - میمون شیناگاوا - قلوه سنگی که هر روز جابه جا می شود - دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل - اسفرود بی دم - مرد یخی) است که در عین ساده بودن، مسحور کننده اند.

 

- می دونی یون پی هر چیزی توی دنیا دلایل خاص خودش رو برای کاری که می کنه داره. ... مثلا باد دلایل خودش رو داره. وقتی مشغول زندگی ات می شی متوجهش نمی شی، بعد یه جایی مجبور می شی بهش توجه کنی. اون نیت خاصی داره. اون تو رو در هم می پیچه و دگرگون می کنه. باد فقط باد نیست. باد از درون تو آگاهه. همه ی اشیا تو رو میشناسن. حتی یه سنگ. و تنها کاری که می تونی بکنی اینه که باهاشون کنار بیای. وقتی با اونا کنار بیای به بقا می رسی و ژرف تر می شی. ( صفحات 94 -93 )

- چقدر عجیب است که فرد مورد علاقه ات را پیدا کنی و فرد مورد علاقه ات پیدایت کند. معجزه است. یک معجزه آسمانی. (صفحه ی 106)

 

* موراکامی به حیوانات علاقه خاصی دارد و در هر کتابش مستقیم یا غیر مستقیم رد پایی از آن ها دیده می شود.

غیرقابل پیش بینی بودن داستان های موراکامی را دوست دارم.

۰ نظر ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۵:۱۶
مهدیه عباسیان

مثل آب برای شکلات

عنوان: مثل آب برای شکلات
نویسنده: لورا اسکوئیول
مترجم: مریم بیات
نشر: روشنگران و مطالعات زنان
تعداد صفحات: 240
سال نشر: چاپ هفتم 1386

تیتا دختر آخر یک خانواده مزرعه دار مکزیکی است که در مثل آب برای شکلات به زندگی او پرداخته شده است. کتاب با نثری بسیار ساده و دلنشین و با بیان طرز تهیه نوعی غذا و مواد اولیه مربوط به آن، آغاز می شود. شیوه بیان داستان طوری است که در ابتدا فکر میکنی با داستانی طنزگونه سروکار داری، اما پس از چندین صفحه ناگهان موضوع اصلی تو را شگفت زده می کند و بی وقفه تو را به انتهای داستان سوق می دهد. تیتا در حقیقت یک قربانی است و لورا اسکوئیول در این کتاب بخشی از زندگی افرادی را به تو نشان می دهد که قربانی عادات کهنه و پوسیده ی جامعه خود شده اند. سنتهای کهنه و بی اساسی که تنها محافظه کاری ناشی بر قدرت طلبی، به بقای آنها اصرار می ورزد.

+ دو سال پیش نمایشی با عنوان "مثل آب برای شکلات" بر اساس همین کتاب، به کارگردانی ابراهیم پشت کوهی و بازی رویا نونهالی در نقش مادر تیتا اجرا شده است.

 

- هر یک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد می­ شویم اما خودمان قادر نیستیم کبریت‌ها را روشن کنیم؛ همان‌طور که دیدی برای این کار محتاج اکسیژن و شمع هستیم. در این مورد، به عنوان مثال اکسیژن از نفس کسی می­ آید که دوستش داریم؛ شمع می‌تواند هرنوع موسیقی، نوازش، کلام یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریت ها را مشتعل کند. برای لحظه‌ای از فشار احساسات گیج می‌شویم و گرمای مطبوعی وجودمان را در بر می‌گیرد که با مرور زمان فروکش می‌کند، تا انفجار تازه ­ای جایگزین آن شود. هر آدمی باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته  شعله ور نگاه می­دارد و از آنجا که یکی از عوامل آتش ­زا همان سوختی است که به وجودمان ­می‌رسد، انفجار تنها هنگامی ایجاد می‌شود که سوخت موجود باشد. خلاصه کلام، آن آتش غذای روح است. اگر کسی به موقع درنیابد که چه چیزی آتش درون را شعله ­ور می­کند، قوطی کبریت وجودش نم بر می­دارد و هیچ یک از چوب کبریت هایش هیچ وقت روشن نمی‌شود. اگر چنین شود؛ روح از جسم می‌گریزد و در میان تیره‌ترین سیاهی‌ها سرگردان می‌شود. (صفحه ی 111)

 

* به نظرم پایان داستان به اندازه ی آغازش قوی نبود. در صفحات پایانی این سوال مدام در ذهنم بود که داستان تخیلی است یا واقعیت؟ قصه است یا افسانه؟ در انتها هم به نتیجه ای نرسیدم ولی موضوع آن واقعا موضوع خوب و جالبی بود.

روایت داستان در خلل دستورات مختلف آشپزی من را یاد "یانگوم" می انداخت.

۰ نظر ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۵:۵۷
مهدیه عباسیان

مسخ

عنوان: مسخ
نویسنده: فرانتس کافکا
مترجم: صادق هدایت
نشر: مجید
تعداد صفحات: 104
سال نشر: 1386

به نظر اکثر کتاب خوانان، مسخ کتابی است که باید خواند. داستان که در مورد پسری به نام "گره گوار سامسا " است که ناگهان از خواب می پرد و کم کم متوجه می شود به حشره ای عجیب تبدیل شده است، در نقطه اوج خود آغاز می شود و مسیری خطی و یکنواختی را پیش می گیرد و می توان گفت در اوج هم به پایان می رسد. کافکا در مسخ با پرهیز از هرگونه اضافه گویی سریع سراغ مطالب مهم داستان می رود و بدون هر گونه حاشیه سعی می کند مفاهیم مد نظر خود را به خواننده منتقل کند. مسخ داستان دردناک حذف شدن تدریجی انسان هایی است که خواسته یا ناخواسته به حاشیه می روند و دیگر نمی توانند یا نمی خواهند همرنگ جماعت باشند.

 

* از رک بودن کافکا خوشم آمد. کوتاه بودن و بی حاشیه گی داستان در کنار موضوع آن برایم جالب بود. فکر می کنم این داستان جزو آن گونه داستان هایی است که پس از تمام شدن و کمی تفکر برای هضم آن، بلافاصله خود را جای قهرمان داستان می گذاریم...

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۰
مهدیه عباسیان

کجا می ریم بابا

عنوان: کجا می ریم بابا؟
نویسنده: ژان لویی فورنیه
مترجم: محمد جواد فیروزی
نشر: نگاه
تعداد صفحات: 160
سال نشر: چاپ دوم 1392

ژان لویی فورنیه در کجا می ریم بابا با زبانی بسیار ساده و صمیمی از تجربه داشتن دو فرزند معلول خود (ماتیو و توما) و احساسات، سختی ها و نگرانی های مربوط به آن ها سخن می گوید. طوری که درگیر داستان نشدن کاری غیر ممکن می شود و در تمام لحظات و روایات همراه با فورنیه شگفت زده، ناراحت، شاد و غمناک می شوی. کجا می ریم بابا عبارتی است که برای پسر کوچک فورنیه - معلول ذهنی و جسمی - بسته به موقعیت های مختلف گاه سوال است و گاه پاسخ.

 

- آن هایی که از داشتن یک بچه ی غیر طبیعی هرگز وحشت نداشته اند، دست هایشان را ببرند بالا.

کسی دست هایش را بالا نمی برد.

همه در این مورد به همان نحوی فکر می کنند که به زلزله و یا به پایان و آخر دنیا فکر می کنند، چیزی که یک بار بیشتر اتفاق نمی افتد.

برای من دنیا دو بار به آخر رسیده است. ( صفحه ی 14)

- "ژنتیک" آیا این اصطلاحی نیست که دانشمندان به جای بدشانسی به کار می برند؟ (صفحه ی 128)

 

*...

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۸
مهدیه عباسیان

عقاید یک دلقک

عنوان: عقاید یک دلقک
نویسنده: هانریش بل
مترجم: محمد اسماعیل زاده
نشر: چشمه
تعداد صفحات: 356
سال نشر: چاپ اول 1379 - 1393

"هانس اشنیر" پسر یک خانواده ی ثروتمند آلمانی و پروتستان زاده است که خانواده را ترک می کند و سعی می کند با نقابی بر چهره تلخی ها و پوچی های جامعه را به همگان نشان دهد. عقاید یک دلقک داستان چند روز از زندگی هانس است که پس از ، از دست دادن موفقیت همیشگی خود در حرفه و شکست در عشقش به "ماریِ" کاتولیک، افسرده و غمگین به آپارتمان خود پناه می برد و به بررسی گذشته،  عقاید و آنچه بر او گذشته است، می پردازد تا راهی برای ادامه ی آینده بیاید. هانریش بل  سعی کرده است در این کتاب اثرات به جا مانده ی جنگ، تناقض های رفتاری، انسانیت فراموش شده، پوچی، عوض شدن ارزش ها، خو گرفتن به بدی ها و چهره ی هر انسان در پشت نقاب های روزمره را به خواننده نشان دهد.

 

- فکر میکنم، انسان ها می توانند علی رغم داشتن ایدئولوژی های مختلف، حداقل نسبت به هم رفتار انسانی داشته باشند. ( صفحه ی 108)

- بهترین شکل اوغات فراغت آن است که انسان با آگاهی کامل آن را تجربه کند. ( صفحه ی 137)

 

* عقاید یک دلقک به عنوان یک شاهکار ادبی شناخته شده است ولی من چنین حسی به آن نداشتم! قسمت های زیادی در آن وجود داشت که واقعا از خواندنش لذت بردم و من را به فکر فرو برد ولی به نظرم شاهکار نبود.

۱ نظر ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۳۱
مهدیه عباسیان

نامه های عاشقانه یک پیامبر 

عنوان: نامه های عاشقانه ی یک پیامبر
نویسنده: جبران خلیل جبران
مترجم: آرش حجازی
نشر: کارون
تعداد صفحات: 192
سال نشر: چاپ هشتم 1384

جبران خلیل جبران (نویسنده ی لبنانی - آمریکایی) پس از مهاجرت به آمریکا در سنین جوانی با "ماری هسکل"  (مدیر مدرسه ای که قصد بررسی طرح ها و یادداشت های او را داشت)، آشنا می شود و رابطه ی آنها به مرور زمان رنگ و بویی عاطفی به خود می گیرد. ماری به علت ده سال بزرگتر بودن از خلیل، پیشنهاد ازدواج او را رد می کند، اما آن ها تا پایان زندگی جبران خلیل جبران دوست و همراه باقی می مانند.

پائولو کوئلیو مجموعه ی نامه هایی که جبران بین سال های 1908- 1924 به ماری نوشته است ، را تحت عنوان نامه های عاشقانه ی یک پیامبر گردآوری کرده است. درون مایه ی اصلی این نامه ها پیشرفت هنری جبران، صحبت درباره ی آثار مختلف، افکار درونی و دغدغه های جبران و اهمیت دوستی با ماری است.

 

- دیشب به خود گفتم: شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمی آید، از بهاری می آید که فرا می رسد. گیاه به روزهای رفته، نمی اندیشد، به روزهایی می اندیشد که می آید. اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد چرا ما - انسان ها - باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هرآنچه می خواهیم دست یابیم؟ ( صفحه ی 88)

- باید تمام توان را برای آزاد کردن خود از گذشته به کار برد، باید همچون مادری به دیروز نگریست، که هرچند هنوز چهره اش از رنج جدایی منقبض است از آنچه به انجام رسانیده خشنود است. (صفحه ی 96)

 

* عنوان کتاب برایم گنگ بود. اول فکر کردم شاید ذکر نام پیامبر در آن، اشاره ای غیر مستقیم باشد به کتاب پیامبر جبران، اما با شروع کتاب این فرضیه رد شد. این فکر که چرا این نام را برای کتاب انتخاب کرده اند، تا پایان کتاب همراهم بود. در صفحات پایانی در یادداشتی منسوب به ماری نوشته شده بود : " تفاوت یک پیامبر با شاعر این است که پیامبر آنچه را که می آموزاند، می زید."

بنابراین این فکر به ذهنم رسید که شاید از نظر ماری جبران فردی بوده، که به دانسته هایش عمل می کرده است. ولی نوع مرگ جبران این فرضیه را هم رد کرد.

 

* پس از خواندن کتاب زیبای خفته ، صحبت با استادی عزیز در این مورد و فهمیدن دلایل قانع کننده ای برای روز های آخر زندگی جبران و چندین روز درگیر این موضوع بودن، به این نتیحه رسیدم که به قول مسیحا برزگر : "او شاعرانه می دید و پیامبرانه سخن می گفت."

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۳
مهدیه عباسیان

غیرمنتظره

عنوان: غیر منتظره
نویسنده: کریستین بوبن
مترجم: نگار صدقی
نشر: ماه ریز
تعداد صفحات: 104
سال نشر: چاپ دوم 1380

غیرمنتظره کتابیست سرشار از اندیشه های متفاوت. کریستین بوبن نویسنده ای است که برای انتقال مفاهیمش از نثری خاص کمک می گیرد. کلمات در داستان های او اهمیت چندانی ندارند، بلکه آوا و  لحن گفتار بازگو کننده اصلی حقایق اند. بوبن در غیرمنتظره به شرح احساساتی چون عشق، مرگ، تنهایی، کودکی و... می پردازد که همه افراد چه زن، چه مرد روزی با آن ها برخورد داشته اند. این کتاب شامل یازده داستان کوتاه است که مترجم به دلیل برقرار نکردن ارتباط با داستان سوم، آن را ترجمه نکرده است. 

 

- تلویزیون می گوید برای همه نمی توان کار فرهنگی کرد و آدم جرئت نمی کند به آن جواب دهد که مسئله، مسئله ی فرهنگ نیست. بلکه مسئله ی ذکاوت است. این دو اصلا باهم، هم تراز نیستند. ذکاوت لزوما به داشتن مدرک مربوط نمی شود. مدرک و ذکاوت می توانند باهم باشند ولی مدرک رکن اصلی ذکاوت نیست. ذکاوت تنها نیرویی است که با آن می توان از هرج و مرج زندگی، یک مشت نور بیرون کشید. یک مشت نور برای روسن کردن کمی جلوتر از خود، یک مشت نور برای رفتن به آن سوی دیگر - آن سویی که مثل ما در تاریکی سرگردان است. ( صفحه ی 26-25)

- با تلفن نمی توان یک نامه ی عاشقانه نوشت، نه به این دلیل که صدا کافی نیست. برعکس به این دلیل که صدا زیادی است. ( صفحه ی 86)

- تجربه ی زندگی ضعیف، سخت ترین تجربه هاست. ( صفحه ی 98)

 

* غیر منتظره اولین کتابی بود که از بوبن خواندم. نوع داستان سرایی بوبن با تمام داستان ها متفاوت است. در حقیقت مجموعه هایی از اندیشه های مرتبط در هر بخش داستان نامیده شده است. داستان های جشنی بر بلندی و امیدوارم قلبم بی آن که ترک بخورد تاب بیاورد را از بقیه داستان ها بیشتر دوست داشتم.

۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۳۱
مهدیه عباسیان

سقوط

عنوان: سقوط
نویسنده: آلبر کامو
مترجم: شور انگیز فرخ
نشر: نیلوفر
تعداد صفحات: 167
سال نشر: چاپ نهم 1393

سقوط داستانی کوتاه درباره ی دفاعیات یک وکیل مدافع  با نام مستعار "ژان باتیست کلامانس" از خودش در برابر شخص یا اشخاصی نامعلوم است. قهرمان داستان فردی مشهور و موفق است که گذر از کنار برخی وقایع ساده چون سقوط زنی در رودخانه او را به سوی بررسی گذشته، اقرار به گناهان و اعترافی صادقانه در مورد سقوط تدریجی اش سوق می دهد. آلبر کامو در سقوط ما را با نیت ها و دلیل اصلی نهفته در هر عمل و به طور کلی با خودمان و جامعه ی کنونی روبه رو می کند.

کتاب در شش قسمت و با تحلیلی طولانی از هوشنگ گلشیری آغاز می شود. و همان طور که گلشیری معتقد است سقوط جزو آن دسته از کتاب هایی است که گذر از لایه های ظاهری به لایه های پنهان آن کاری بس دشوار است.

 

- تنها از طریق بدجنسی می توان به دفع حمله پرداخت. از این روست که مردم برای اینکه خود محاکمه نشوند در محاکمه کردن شتاب می کنند. چه توقع دارید؟ طبیعی ترین تصور انسان، اندیشه ای که به سادگی به مخیله اش خطور می کند و گویی از اعماق فطرتش سرچشمه میگیرد، تصور بی گناهی خویش است... همه ما موارد استثنایی هستیم. همه می خواهیم از چیزی تقاضای فرجام کنیم! هر کدام می خواهیم به هر قیمتی که هست بی گناه باشیم، حتی اگر برای این کار لازم باشد که نوع بشر و قضای آسمانی را متهم کنیم. ( صفحه ی 105)

 

* برخلاف انتظارم کتاب لذت بخشی بود. بعد از خواندن کتاب طاعون فکر نمی کردم دوباره از کامو کتابی بخوانم. امابرای دستیابی به مفاهیم نابی که کامو بیان می کند باید بر ریتم کند و گه گاه کسل کننده داستان هایش غلبه کرد.

به نظرم این کتاب، از بین چهار کتابی که از کامو تا به حال خوانده ام، بهترین بود.

۰ نظر ۱۳ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۱
مهدیه عباسیان